صبح زود در ایستگاه قلهک آژان قد کوتاه صورت سرخی به شوفر اتومبیلی که آنجا ایستاده بود زن بچه بغلی رانشان داد و گفت:
- این زن می خواسته برود مازندران اینجا آمده،او را بشهر برسانید ثواب دارد.
آن زن بی تأمل وارد اتومبیل شد،گوشة چادر سیاه را بدندانش گرفته بود،یک بچه دو ساله در بغلش و دست دیگرش یک دستمال بسته سفید بود.آژان آمد کنار پنجرة اتومبیل و به آن زن گفت:
- میروی مازندران چه بکنی؟
- شوهرم را پیدا بکنم .
- مگر شوهرت گم شده ؟
عنوان:زنی که مردش را گم کرد
زبان:فارسی
نويسنده:صادق هدایت
فرمت:PDF
تعداد صفحات:22
حجم:87کیلوبایت